قصه ضرب المثل بشر می داند که به بیماری گرفتار می شود بشر آنقدر می داند که گرفتار بیماری می شود در قدیم پادشاهی با کشتی سفر می کرد. این بار خدمتکارش را با خود برد. خادم که تا آن روز دریا را ندیده بود و با قایق سفر نکرده بود، با دیدن دریا ترسید و گریه کرد، هر چه شاه و قومش او را نصیحت کردند، منفعت ای نداشت، شاه داشت خشمگین می شد. که یکدفعه دانشمندی که با آنها سفر می کرد به آنها گفت: “این را به من بسپارید تا آرام شوم!” و سپس دستور داد خادم را به دریا بیندازند. زیر آب رفت و چند بار بیرون آمد. سپس گفت: اکنون او را بیاور و سوار قایق کن. بعد از چند لحظه خدمتکار در گوشه ای ساکت نشست، شاه با تعجب گفت: چطور آرام شد؟ نمی دانست چه می گوید. الان بود و قدر سلامتیش را نمیدانست، اما الان که گرفتار دردسر شده بود، قدر سلامتی و موقعیتش را فهمید.«از آن زمانه هر کس که از حال خود راضی نیست و قدر آن را نمی داند، این مثل را برای او می آورند!
برچسبداستان ضرب المثل ها داستان های ضرب المثل ها ریشه ضرب المثل های ایرانی ضرب المثل ضرب المثل با معنی ضرب المثل های ایرانی ضرب المثل های فارسی ضرب المثل های قدیمی کسی قدر عافیت داند که به مرضی گرفتار شود معنی ضرب المثل ها
مطلب پیشنهادی
ضرب المثل همین بخشیدنها مرا به این روز انداخته!
ماجرای ضرب المثل این عفوها مرا به این روز رساند. از حافظ شیرازی پرسید. وقتی …