قصه درباره یتیم و یتیم نوازی

داستان آموزنده درباره یتیم و یتیم‌نوازی, داستان زیبا درباره یتیم, داستان زیبا درباره یتیم و یتیم نوازی

قصه هایی درباره یتیم و یتیم نوازی

قصه مدرس درباره یتیم و یتیم‌نوازی

قصه ها حاوی نکات و پندهای مدرس زیادی می باشد. امروز برای شما قصه های جالب و خواندنی درباره یتیم و یتیم نوازی آورده ایم. همراه بیتوته باشید.

داستان آموزنده درباره یتیم و یتیم‌نوازی, داستان زیبا درباره یتیم, داستان کوتاه و پندآموز کمک به یتیمان

قصه مدرس درباره یتیم و یتیم‌نوازی

توجه به یتیم‌نوازی

پسربچه‌ای نزد پیامبر آمد و گفت: ای پیامبر خدا ، پدرم از دنیا رفته و خواهر و مادر هم دارم، آنچه خداوند به شما عنایت فرموده به ما کمک کن.

پیامبر به بلال فرمود: برو به منزل ما گردش کن هر چه غذا پیدا کردی بیاور.

بلال به حجره‌هایی که مربوط به پیامبر صلی‌الله علیه و آله بود آمد و پس از جستجو ۲۱ خرما پیدا کرد و به خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله آورد.

پیامبر به آن پسر فرمود: هفت رقم آن مال خودت، هفت رقم مال خواهرت و هفت رقم مال مادرت باشد.

در این هنگام یکی از اصحاب بنام معاذ دست نوازش بر سر آن یتیم کشید و گفت: خداوند تو را از یتیمی بیرون آورد و جانشین پدرت سازد!

پیامبر به معاذ فرمود: محبت تو نسبت به این یتیم را دیدم، بدان که هر کس یتیمی را سرپرستی کند و دست نوازش به سر او بکشد، خداوند به هر موئی که زیر دست او می‌گذرد، پاداش باکفایت‌ای به او می‌دهد و گناهی از گناهان او را محو می‌سازد و مقام او را بالا می‌برد.

داستان آموزنده درباره یتیم و یتیم‌نوازی,داستان درباره یتیم و یتیم نوازی

قصه زیبا درباره یتیم و یتیم نوازی

قصه کوتاه و پندآموز کمک به یتیمان

مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد سوا شد و عقب‌نشینی کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند داخل منزل یتیمان فقیری شد . خلق مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن خلق کرده بودند.

بیشتر بخوانید:  ‎جملات زیبای انگلیسی

هنگامی که گوسفند داخل حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .یک‌دفعه همسای شان ابو محمد را دید که کوفته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند. ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن.

روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چله تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی می باشد و دلیلش هم این می باشد که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد .

پس این نصیب توست …

منبع: خوی وب و بیتوته

مطلب پیشنهادی

دلنوشته های دلنشین

دلنوشته های زیبا ﺩﺭ ﮐﺎﻓﻪ ﮐﻨﺞ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ …